گروه جهاد و مقاومت مشرق: سردار شهید حمید تقوی از مستشاران نظامی ایران در شهر سامرای عراق بود که چند روز پیش بهدست تکتیراندازان داعشی به شهادت رسید. بنابر اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سردار تقوی در حین انجام مأموریت مستشاری به ارتش و بسیج مردمی عراق برای مقابله با تروریستهای تکفیری و داعش در شهر سامرا و در جوار مرقد مطهر امام عسکری(ع) به شهادت رسیده است. شهید تقوی از فرماندهان قرارگاه رمضان در دوران دفاع مقدس بود که پدر و برادر گرانقدر وی نیز در دوران جنگ تحمیلی به فیض عظیم شهادت نائل آمده بودند.
گفتگویی منتشر نشده با سردار شهید حمید تقوی در رابطه با وضعیت سوسنگرد در سال ابتدایی جنگ و درگیریهایی که با دشمن بعث داشت و سپس آشنایی با شهید زین الدین و همکاری یک ماه و نیمه سردار تقوی با او در اطلاعات- عملیات در ادامه میآید:
*ابتدا خودتان را معرفی کنید.
بنده حمید تقوی از اعضای سپاه که میشود گفت از ابتدای ورودی سپاه و از ابتدای جنگ در خدمت رزمندگان اسلام در محورهای مختلف بالاخص محور دشت آزادگان بودم که قبل از شروع جنگ تحمیلی آنجا در محورهای مختلف خدمت دوستان و اهالی منطقه بودیم و با برادران اهالی منطقه و خدمتگزاران انقلاب اسلامی در زمینه مسائل اطلاعاتی و غیر اطلاعاتی فعالیت داشتم.
* از چه زمانی با شهید زین الدین آشنا شدید؟
زمانی که بنده با شهید زین الدین آشنا شدم، ابتدای جنگ تحمیلی بود آن هم در محور سوسنگرد. امیدوارم ویژگیهای اخلاقی آن شهید بزرگوار مفید واقع شود و این اثری که توسط دوستان هم ضبط و جمع آوری و بعد به صحنه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و جوانان و بزرگسالان عرضه میشود الگویی باشد برای همه. نیاز است همه بدانند این شهدا چه کسانی بودند و چه جایگاهی داشتند و از کجا شروع کردند و بعد هم خداوند عاقبتشان را به کجا ختم کرد.
من با شهید زین الدین در منطقه دشت آزادگان و علی الخصوص سوسنگرد که مرکز آن محسوب میشود، آشنا شدم. آن هم زمانی که سوسنگرد برای بار دوم یا به تعبیری از نظر این جانب سوم دست دشمن افتاده بود. سوسنگرد برای بار دوم در تاریخ 23/8/59 که الان فرصت توضیح و مجال این بحث نیست مجددا با تلاشهای مسئولین نظام و حضرت امام(ره) و نماینده محترم ایشان حضرت آیت الله خامنهای در شورای عالی دفاع آن زمان، شهید بزرگوار شهید چمران و ارتش جمهوری اسلامی و برادران سپاه استان خوزستان مجددا آزاد شد.
* 23 یا 26 آبان ماه؟
23 ابان . روز 26 آبان بحثی هست که دوستان به مناسباتی پس و پیش و مشخص کردند ولی آنچه که تاریخ دقیق و قطعی این موضوع است 23 آبان است. چون خود من خدمت دوستان بودم به عنوان... بعد دشمن بعثی تقریبا غرب سوسنگرد مستقر شد.
* قبلش دشمن کدام قسمت سوسنگرد بود؟
روستای حمر نوشته ولی احیمر است که تقریبا باید وصل بشود به بردیه و دهلاویه و ... و ادامه پیدا میکند و به بستان وصل میشود. از این طرف یک خط تدارکاتی و لجستیکی داشتند که به جبهه تقریبا هویزه و بعد از هویزه میرفت به دب حردان و بصره و آن مناطق خرمشهر و ... اما بحث ما بیشتر در این منطقه است روستای احیمر یک مرغداری بود ما هم داخل شهر مستقر شده بودیم. ما تقریبا در مرکز شهر بودیم. روی رودخانه یک پل بود. قسمت شرقی آن دست ما بود و قسمت غربیش یعنی تا آخرین دیواره های منازل مسکونی نیز دست ما بود از آنجا به بعد دیگر ما توی بیابانها یعنی حد فاصل آخرین منازل شخصی تا این روستای احیمر رو تا آن مرغداری تقریبا منطقهای بود که بیشتر عراقیها به واسطه تسلطی که داشتند استفاده میکردند. آنجا یک تپه ای بود و یگانهای رزمیشان، توپ و تانک، نیروهای زرهی، تانک و نفر بر و ... آنجا بود. کاملا به جاده آسفالتی مسلط بودند. پلی که روی رودخانه زده شد و پل مهم و استراتژیکی بود که بین دو قسمت شرقی و غربی رودخانه را به هم وصل میکرد. این پل هم در اولین مرتبه گفته شده منفجر شد.
* پل را چه کسی منفجر کرد؟
توسط نیروهای مسکونی منفجر شد. به راحتی دسترسی نداشتند. یک پل چوبی که ما اینجا تقریبا شرق اون پل بزرگ فلزی اصلی که منهدم شده بود داشتیم. آن پل هم کاملا منهدم نشده بود ولی از بس توپ و تانک و... به آن خورده بود، خراب شده بود. آنجا دقیقا زیر دید بود و کسی به عنوان یک فرد حق عبور نداشت. هر کس رد میشد او را به وسیله تیرباری که نصب کرده بودند، میزدند در واقع هم به وسیله تانک و هم به وسیله نیروهای کمین شلیک میکردند. آن زمان برادران یک پل چوبی تقریبا اگر اشتباه نکنم پل حدود 150 متری مستقر کردند که برای نفر رو نیروهای پیاده استفاده میکردند و بعد دوستان از قسمت غرب که معروف آلبوجلال بود (قسمت غربی شهر از داخل خانهها رد میشد) یک تونل هم از زیر جاده زده بودند و باز از طریق بعضی خانهها رد میشدند یا شناسایی میکردند و یا به نیروهای عراقی تک میزدند و حمله میکردند.
* محورهای شناسایی شما در کدام منطقه بوده؟
شما خود سوسنگرد را تصور بکنید، قسمت شرقی شهر که دست ما بود یک قسمتش میآمد به غرب. قسمت شرق و غرب سوسنگرد که اینجا روی نقشه هم هست به اسم سبحانیه است بعد از اینجا برادرها رد میشدند و میرفتند هوفل شرقی و هوفل غربی
* نیروهای دشمن مستقر بودند؟
بله عراقیها آمدند تا منطقه هوفل که برادرها میرفتند. یک لودر داشتند که لودرشان افتاده بود در گل و لای حاشیه رودخانه. این لودر عراقیها بود که بعد هم توسط نیروهای اسلام زده شد و آنجا ماند.
* در مورد محورهای شناسایی خود بیشتر توضیح دهید.
طرف شرق به اضافه غرب و منطقه شمال غربی و شمال شرقی. مقداری از منطقه شرقی آزاد بود ولی شمال غربی بیشتر دست عراقیها بود. یکی از محورهای عمده شناسایی ما که معروف بود سمت هوفل و هوفل غربی و بعد هم وصل میشد به جبهه و تپههای الله اکبر. قسمت غرب سوسنگرد که منطقه احیمر میشود. بعد بردیه و دهلاویه در اختیار دشمن بعثی بود و قسمت جنوبی که شامل همین مالکیه، مالکیه وسطی، آلبوعفری و... است از داخل منطقه شرقی معروف به مشروطه محورهای شناسایی ما بودند که البته این راهها یک مقدار آزادتر بود و دوستان راحت میآمدند شناسایی لذا این مناطق شهری و شناسایی ما بود.
از عملیات «یا مهدی(عج)» سی و دو سالی میگذرد. آن زمان یک بحثهایی با بنی صدر خبیث مطرح بود البته او فرمانده کل قوا بود در آن زمان، منتها بحثها و گفتمانهای شک برانگیز و مسئلهدار مطرح میکردند. در ذهنم هست یک عملیات پارتیزانی طراحی شد که ساعت 3 و 4 حمله به غرب سوسنگرد آغاز شد.
* ولی در اسناد هست که آن زمان در این منطقه عملیاتی بوده -آقای دکتر جلالی هم اشاره کردند- که طرح ریزی آن را شهید زین الدین انجام دادند.
آنچه من به یاد دارم اینست که هنوز شهید زین الدین به این محور نیامده بود. منطقه سوسنگرد آن موقع شرایط خاص خودش را داشت. سوسنگرد تقریبا به طور کامل محاصره بود که دشمن با خمپاره 60 که کوتاه ترین جنگ افزار دور برد بود در حالیکه دو سه کیلومتر بیشتر فاصله اینها نبود از آن در داخل شهر استفاده میکردند. هر دو سه روز یا بلکه کمتر صبح، ظهر، شب و در طول روز همیشه هر وقت میلشان میکشید چند تا گلوله خمپاره برای ما سفارش میدادند.
تمام منطقه شهر و بیرون شهر زیر آتش منحنی دشمن بود و نه تنها منحنی بلکه مستقیمش هم با تیر کلاش میرسید به شهر. ما آنجا میرفتیم شناسایی. نقش شهید زین الدین را که آمدند و آن واحد شناسایی را گرفتند عنوان خواهم کرد. یکی از مناطق شناسایی ما محور هویزه به طرف دب حردان بود و بعد در عملیات 15 دی 59 که زمان بنی صدر بود به کمک نیروهای ارتش عملیات را انجام دادیم. تعدادی از برادرهای سپاهی هم رفتند آنجا. در جریان شهدای هویزه تعداد زیادی از برادران مابه شهادت رسیدند و سرور این شهیدان شهید سید حسین علم الهدی بود. این روستاهای مسیر کرخه کور و مثلا احمدآباد و قیصریه هم مناطق تمام زیر منطقه دشمن بودند. اینها و هویزه جزء محورهای شناسایی ما بودند.
* از شرق سوسنگرد هم شهر در محاصره بود؟
از این هوفل شما بگیرید،تقریبا غرب سوسنگرد و قسمت شرقی اش یک دایره کامل میشد تا احیمر که شمالش میشد و بعد تا قسمت جنوبش تا بعد هویزه یعنی یک نیم دایره کامل شرق در محاصره دشمن بود. این را هم اضافه بکنم دشمن بعد از عملیات 15 دی آمده بود آنجا و ما زیر تیر کاتیوشای دشمن بودیم. کاتیوشا و توپخانه دور برد دشمن باز شهر را میزد که تعداد زیادی اینجا به شهادت رسیدند و آثار گلولههایی که در آسفالت فرو رفته بود.
*اگر موافق باشید برویم سراغ آغاز آشناییتان با شهید زین الدین.
بعد از 23/8/59 که برای بار دوم سوسنگرد از لوث وجود بعثیان آزاد شد. شهید اسماعیل دقایقی از برادران بزرگوار سپاه که در آن زمان مسئول بازرسی سپاه استان خوزستان بود به اتفاق بنده که عضو اطلاعات بودم مأموریت پیدا کردیم با دوستان برویم محور و همراه برادران ارتش و سایر مجموعهها شهید چمران و گروهش را همراهی کنیم و برای مرحله دوم در جمع رزمندگانی که مأموریت آزاد سازی بار دوم سوسنگرد را به عهده داشتند، رفته و بعد از هماهنگیها و سازماندهی نیروهای وارد عملیات شدیم. الحمدالله تا ساعت یازده یازده و نیم با تلاش و جدیت نیروهای سوسنگرد از لوث وجود بعثی ها آزاد شد و الحاق صورت گرفت. تعدادی از رزمندگان اسلام که داخل شهر در محاصره دشمنان بعثی بودند و آنهایی که بیرون شهر رفته بودند به آنجا ملحق شدند و خلاصه سوسنگرد در اختیار ما قرار گرفت.
من با شهید دقایقی خدمتشان بودم. بعد از یه مدتی یکی دیگر از دوستان را به عنوان فرمانده جدید سپاه خوزستان معرفی کردند. آقای «مسعود صفایی مقدم» سپاه که الان استاد دانشگاه هستند و بعد در مجموعه با برادرهایی که در محاصره بودند یعنی آقای علیرضا عندلیب و عزیز جعفری و دوستان دیگر که در بحث اطلاعات عملیات در خدمت دوستان بودیم تا تقریبا برج 11 سال59 یعنی یک ماه و نیم مانده به سال 60 که برادر عزیزمان شهید مهدی زین الدین را از ستاد منتظران شهادت که معروف به گلف بود منتقل کنند. این ستاد یکی از پایگاه هایی که نیروهای تقریبا شهرستانی و ستادی که برای هدایت جنگ در جنوب تشکیل شده بود را معرفی کردند که مسئول بخش اطلاعات عملیات آن آقای شهید باقری بودن غلامحسین افشردی
مسئول اطلاعات ستاد منتظران شهادت که متصدی سازماندهی و پیگیری و نظارت و مسائل جبهههای جنگ استان بود شهید باقری بود و زین الدین توسط او معرفی شد. ما رابطه خیلی نزدیکی هم با شهید باقری داشتیم از ابتدای جنگ قبل از اینکه اصلا این ستاد تشکیل شود آقای باقری آمده بود آنجا. به هر صورت هر روز که جنگ پیش می رفت دشمن یک سازمان منظم و مجهزتری پیدا میکرد.
* هنوز جنگ را نمی شناختید؟
نه اصلا هنوز سیاست و انقلاب و کشورداری و این مسائل رو نمیدانستیم. یعنی 31/6/59 به قول معروف انقلاب هنوز رسیدش را امضا نکرده بود. ما هم تازه وارد سپاه شده بودیم که جنگ شروع شد. به هرحال کم کم دیگر نیاز جبههها ایجاب میکرد ما هم در تدارکِ یک سری کارها بودیم و هنوز خیلی از جنگ افزارها را نمیشناختیم. تنها سلاحی که دست ما بود ژ3 بود که از آن رژیم مانده بود و کلی درد سر داشت. مثلاً ما از هواپیماهای دشمن اطلاعات نداشتیم. سلاح منحنیزن آنها، غیرمنحنی حتی سلاح فردی را آنچنان تسلطی نداشتیم. به هرصورت حالا کم کم داشتیم در این مقولهها وارد میشدیم. از جمله کارهایی که آن زمان صورت گرفت و نیاز جبههها هم بود این که آموزش نیروها و مدیرانی برای کار اطلاعات و عملیات انجام شد که اولین گروهی که تقریبا برای این موضوع پیش بینی شد تعدادی از دوستان بودند که از شهرستانها آمده بودند از جمله شهید مهدی زین الدین بود. اینها توسط آن ستاد که عرض کردم آقای باقری متصدیاش بود فرستاده شدند و دوره های مختصر چند روزه ای در تهران به عنوان اطلاعات و عملیات دیدند که آشنایی با تانک دشمن، توپها و هواپیماهای دشمن، یگانهای رزم، علائمی که در نقشهها و جبههها به کار برده میشد و غیره بود. این اولین دوره بود که پایههای دوره های بعدی شناخته میشد. بعد از 23/8/59 زیاد شناختی نداشتیم. شهید زین الدین را با آن پیش درآمد به منطقه دشت آزادگان که همان محور سوسنگرد باشد معرفی کردند و بعد از معرفی یک ماهی ما در خدمتش بودیم.
* میشود از معرفی بگویید؟
تودیع و معارفه ای نبود. آنجا پذیرایی ما نخود و کشمش و نبات بود. مگر میتوانستیم آنجا اجتماعی صورت بدهیم. هر لحظه یک خمپاره یا یک تیر میآمد و مهمان محفل بود. اگر می خواستیم اجتماعات اینگونه ای تشکیل بدیم کلی تلفات میدادیم و فاتحه خیلی از دوستان را باید به این راحتی میخواندیم. به هر حال زین الدین به ما معرفی شد. حالا نمیدانم تلفنی بوده یا حضوری. تردید از حافظه بنده هست. با ایشان یکسری تجاربی داشتم. محورها را نشانش دادم. همکاران و همراهان که در مجموعه داشتیم را معرفی کرده و اسامی و مشخصات رو دادم. کسانی از جمله «خضیر حلیهچی» که بر اثر گلوله خمپاره 60 در همان محل کار و استراحتمان به درجه رفیع شهادت نائل شد و «جبار سلیطی» که به شهادت رسید. آقای «فرحان شیخ الکوت» که واقعا یکی از رزمندههای شجاعی بود که تمام زندگیاش را رها کرد و به بستان آمد. یک موتور داشت. موتور شخصی خودش که ما را با آن سوار میکرد. شغلش قصابی بود. اما با موتور ما را در منطقه بستان سوار میکرد و میبرد شناسایی. با لباس محلی هم کاملا آشنا هم بود و إن شاءالله خدا با اولیا محشورش کند و دوستان دیگر از جمله آقای «شهید سعید عالمی»، «کاظم نیسی»، «عبدالزهرا جلالی» این شهید زنده که آمده بود در اطلاعات اهواز یک یادداشت گذاشته بود: «من میدانم در بایگانی، شهادت سراغ کسی نمیآید» و چند وقتی در اطلاعات در خدمتش بودیم.
مجموعه اطلاعات را بیشتر برادران محلی تشکیل میدادندچون هم شناخت داشتند و هم در شهر مانده بودند. حتی بعضیهاخانوادههایشان هجرت کرده بود و جوانان و نوجوانانی بودند که از هستیشان گذشته بودند و با ما همراهی میکردند. البته ما مهمان آنها بودیم چون منطقه متعلق به این برادران بود. منطقه ی که ما مستقر بودیم، منازلی بود تقریبا هفت هشت واحدی. یکی از آنها در اختیار فرماندهی بود. یکی در اختیار تبلیغات و دو تای آن در اختیار اطلاعات عملیات بود که یکی را به عنوان آسایشگاه استفاده میکردیم و یکی را به عنوان محل کارمان استفاده میکردیم. یک روز شهید باقری برای بار دوم آمدند سرکشی و ما به اتفاق خانواده این مسولیت و بار سنگینی که روی دوشمان بود تحویل برادرمان شهید زین الدین دادیم و از منطقه خارج شدیم.
* اولین کار عملی که شهید زین الدین آنجا انجام داد، چه بود؟
شهید زین الدین اون روز اولی که آمد همراه بنده بود و قرار بود به عنوان همکار مشغول شود تا کم کم کارها به ایشان منتقل شود. چون من موقت آنجا بودم و باید برمیگشتم اهواز و من در این مدت یک ماه، یک ماه و نیم که با شهید زین الدین بودم. خاطراتی دارم. او در فرصتهایی که پیش میآمد داستان زندگیاش را برای من تعریف کرد که مثلاً پدرش چه کاره بود و بعد چه طور شد که تبعید شد خرم آباد. در فضایی صمیمی و دوستانه تبادل اطلاعات داشتیم.
* از شهید مدنی هم چیزی می گفت؟
بله، از شهید مدنی خیلی میگفت که ما همراه شهید مدنی بودیم و خیلی به ایشان ارادت داشتیم. مثلاً خاطرات را برای همدیگر از وضعیت زندگی، رفتار، کردار، گفتار و کارهایی که کردیم و آموزش هایی که دیدیم میگفتیم. سوابق قبل از انقلاب و بعد از انقلاب را برای هم تعریف میکردیم. پدرش در کار فرهنگی و کتابفروشی بود. اهل معرفت و شناخت بود.
* از عبادت شهید زین الدین چه چیزهایی دیدید؟
از همان ابتدا هر کس آمد در جبهه و لبیک به ندای رهبر گفت فهمیده بود. قطعا برو بچههای قدیمی عناصری بودن که زمینه داشتند یعنی پیش ساخته بودند. هم به لحاظ خانوادگی و هم تربیتی. به هرصورت این شناخت را داشتند یعنی مثلاً نسبت به مسائل سیاسی روز آگاهی داشتند. شناختی که زین الدین از وضعیت نظام سابق و برخوردهایی که ساواک کرده بود داشت. او سیستم ستم شاهی را به خاطر برخورد با او و خانوادهاش میشناخت و تعریف میکرد و این نشان میداد یک عنصر از یک خانواده متدین و ریشهای است و با شناخت این راه را انتخاب کرده است.
* تحصیلات شما در زمانی که مسئول اطلاعات بودید چه بود؟
من از قبل از انقلاب با تحصیلات دیپلم وارد سپاه شدم و تا الان هم که در خدمت شما هستم تحصیلاتم همین است.
* شما در بحث شناسایی هم آموزشی داشتید.شهید زین الدین چقدر از این آموزشها را از قبل دیده بود؟
قبل از اینکه به محور سوسنگرد بیاییم و از ابتدای جنگ دورههای مختصر و پراکندهای داشتیم. میرفتیم از برادران ارتشی از لشکر 92 دعوت میکردیم که مثلاً بیا قطب نما را به بچهها آموزش بده بیا یا از هواپیماهای دشمن صحبت کن و توضیح بده. جزوه منتشر میکردند و عکسهایشان را تهیه میکردند. در بروشورها از کاربرد کلاش و ژ3 مینوشتند. ولی کسی مثل مهدی زین الدین تقریبا با یک شناخت بیشتری بعد از دوره آموزشی آمد آنجا. ما آن زمان یگانهای دشمن، لشکر رو تیپ، سازمان رزم و علائم نقشه را دقیقا هنوز وارد نبودیم. با اطلاعات مختصات گرفته بودیم ولی خب دقتی که برادران بعد از دوره یک ماه تا 45 روز فراگرفته بودند را نداشتیم.
* وقتی شناسایی میرفتید شهید زین الدین هم همراهتان بود؟
بله؛ با بعضی از دوستان توی محورها تا آنجایی که برایشان میسر بود، میرفتند. یکی از پاهایش مشکل داشت کوتاهتر بود میلنگید. لذا ولی حرکتش را داشت. فعل و انفعالش و تلاش خودش را در ستاد داشت ولی در محورهایی که ممکن بود با بعضی از دوستان سوار موتور میرفت شناسایی. بیشتر توی زندگی خصوصی باهم بودیم. با خود مهدی زیاد دوران کاریمان طول نکشید. به این علت که این آقایون مسؤلین اجازه ندادند. مهدی به من گفت بیا بریم اول تیپ و بعد لشکر گفت بیا پیش خودم. از سپاه اهواز به لشکر 17 منتقل شو. منتها به خاطر مسؤلیتی که داشتیم به ما اجازه ندادند.
وقتی زین الدین آمد سمت ما افتادیم دنبال خانه.خانه ای پیدا کردیم دو تا اتاق تودرتو طبقه پایین برای من، دو تا اتاق تودرتو طبقه بالا برای مهدی زین الدین با یک حیاط مشترک تقریبا دو سال ما در آن خانه باهم زندگی میکردیم. از آن طرف هم با شهید افشردی هم خانه مشترک داشتیم. چون طبقه بالای خانه مادرزنم را به شهید افشردی دادیم. از این نظر مقداری رابطه خانوادگی بین ما و افشردی و زین الدین به نوعی تقویت شد. این ارتباط خانوادگی ادامه داشت و گاهی نهار و شام با هم بودیم. موقعی که در سوسنگرد مثلا مأموریت یه هفته ای یا سه روزه چهار روزه داشتیم همسرانمان پیش همدیگر بودند. آن زمان هم اهواز زیاد جو امنیتی درستی هم نداشت. خیلی خلوت بود. خمپاره زیاد میخورد. ترکش وارد حیاطمان هم میشد.
کد خبر 377473
تاریخ انتشار: ۱۵ دی ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۳
- ۲ نظر
- چاپ
شهید حمید تقوی میگوید: شناختی که از همان ابتدا زینالدین از وضعیت نظام سابق و برخوردهایی که ساواک کرده بود داشت، نشان میداد یک عنصر از یک خانواده متدین و ریشهای است و با شناخت این راه را انتخاب کرده است.
منبع: تسنیم